شناخت اسطوره و حماسه (1)
شناخت اسطوره و حماسه (1)
چکيده
به علاوه آثار حماسي موجود در ميان ملل، به دلايل و با ويژگي هايي خاص خود پديد مي آيند. در ميان ايرانيان و آثار فارسي نيز از ديرباز آثار حماسي و اساطيري متنوعي وجود داشته که نمادشناسي و شناخت بيشتر آن ها ضرورت دارد.
اسطوره پهنه «نمادها»ست. چهره ها و رويدادها در اسطوه نمادينند. چهره ها و رويدادهاي راستين و تاريخي در هم مي افرشند؛ با هم در مي آميزند؛ از پيکره و هنجار آغازين خويش بدين گونه دور مي شوند؛ تا سرانجام نهادها پديد مي آيند. به سخني ديگر مي توان گفت: اسطوره تاريخي است که دروني شده است؛ راه به ژرفاهاي نهاد مردمان برده است؛ «ناخودآگاه» شده است. آنچه در «خودآگاه» مردمي در درازنامي زندگي آن مردم مي گذشته «تاريخ» آن مردم است؛ و آنچه از تاريخ در ناخودآگاه آن باز تافته است، اسطوره ي آنان را مي سازد؛ چهره ها و رويدادهايي که به راستي بوده اند و رازناک، در ذهن آدمي که ناخودآگاه مي ناميمش درغلتيدند به «نمادهاي اسطوره اي» ديگرگون مي شوند.
همين کار و ساز را، به درست در رؤياهاي هر تن به تنهايي مي يابيم و مي بينيم.آزموده هاي بيداري، شب هنگام در پيکره ي شگفت «نمادها» ديگر بار، بر ما آشکار مي شوند و رؤياهايمان را مي سازند. هر کدام از ما به تنهايي، اسطوره اي داريم که رؤياهاي ماست؛ مردمان نيز در درازناي تاريخ خود، رؤيايي ديرپاي دارند که اسطوره ي آن هاست. رؤيا بر ساخته ناخودآگاه يک تن است؛ و اسطوره برآمده از ناخودآگاه يک تبار، در سده هاي بسيار. زبان اسطوره زبان رؤيا هست، چه آنکه هر دو پهنه نمادهايند. آنچنان که روياها را مي گزاريم و باز مي نماييم؛ اسطوره را نيز مي توانيم بگزاريم و باز نماييم (1).
اسطوره، کيفيت آفرينش و نظرگاه هاي آييني يک تبار را مطرح مي کند، مي گويد که از ديد اين مردمان هستي از کجا و چرا آغاز شده است؟و در سياهي ناآگاهي آدميان به مبداء و اصل پديده ها و تکوين آن ها، علل خاصي را براي آفرينش، پديده هاي طبيعي، مرگ و... بازگو مي کند.
اسطوره طرحي از ابتدا تا انتهاي هستي ترسيم مي کند و خويشکاري آدميان و عناصر ديگر سازنده روايت خود را آشکار مي سازد (2). با اين پيش درآمد حال به اصطلاح شناسي اسطوره و بررسي و شناخت اين واژه خواهيم پرداخت.
اصطلاح اسطوره
اصطلاح شناسي اسطوره
اما اين واژه ي عربي خود و امواژه اي از اصل يوناني historia به معناي استفسار، تحقيق، اطلاع، شرح و تاريخ؛ و از دو جزء ترکيب يافته است: يکي واژه ي histor يا (histor-)، به معناي داور و ديگري پسوند ia واژه histor با مصدر يوناني idein، به معناي ديدن، خويشاوند است. واژه هاي لاتيني videre به معناي ديدن يوناني eidenai،به معناي دانستن، سنسکريت vidya و اوستا vaedya به معناي دانش، و فارسي «نويد» به معناي خبر خوش، مژده و بشارت، با اين واژه همريشه اند. ريشه ي هند و اروپايي نخستين اين واژه هاي خويشاوند vid-است.
در زبان عربي، اساطير جمع مکسر واژه ي اسطوره است. در زبان پارسي نيز اين صورت جمع به کار مي رود، اما از آن، اغلب، معناي مجموعه ي دستاورد يک قوم در اين زمينه ي اعتقادي مستفاد مي شود، مانند اساطير ايراني، اساطير يوناني و جز آن، که مقصود از آن تنها کنار هم چيدن تعداد اسطوره ي پراکنده نيست، بلکه اساطير يک قوم به صورت يک مجموعه در نظر است. اما اين گونه معنا و مفهوم واژه اساطير در زبان پارسي عموميت ندارد و گاه اصطلاح اساطير جز در کنار هم قرار داشتن ساده ي اسطوره ها معنايي نمي دهد و فقط همان جمع مکسر واژه ي اسطوره است.
علم اساطير شناسي و اسطوره شناسي دو اصطلاح هم معنا است، با کاربردي نزديک به اصطلاح اساطير؛ و از آن مجموعه ي در هم تنيده ي اساطير يک قوم، يا مطالعه، بررسي و تحليل اساطير يک قوم، يا اقوام مختلف، مورد نظر است. اما گاه اين اصطلاح هم معنايي جز مجموعه ي ساده اي از اسطوره ها ندارد.
بنابراين ، مي توان گفت که در زبان پارسي اين گروه اصطلاحات تعاريفي دقيق و مشخص که از نظر معنايي تداخلي با يکديگر نداشته باشند، ندارند. اما اين تداخل معنايي گناه زبان پارسي نيست و اين سرگشتگي در پي مطالعه و ترجمه ي آثار پژوهندگان اسطوره شناس فرنگ که پايه گذاران مطالعات علمي اساطيري به شمار مي آيند، پديد آمده است.
در زبان هاي اروپايي، myth در انگليسي و فرانسه و mythو mythe در آلماني، از نظر محتوايي معنايي، برابر واژه ي اسطوره و حالت جمع آن ها برابر واژه ي اساطير در زبان پارسي است؛ و اصطلاح mythology در هر سه زبان، برابر اساطير، علم اساطير، يا اسطوره شناسي، در زبان ما است.
واژه ي myth اصل يوناني muthos، به معناي سخن و افسانه، گرفته شده است. محتملاً اين واژه با کلمه ي گوتيک: maudjan، به معناي يادآوري کردن، ايرلندي کهن: smuainim، به معناي فکر مي کنم، اسلاوي کهن، myli به معناي انديشه، ليتوانيايي: mausti به معناي با شوق چيزي را آرزو کردن، و با دو واژه ي پارسي، مُست، به معناي گله و شکايت، غم و اندوه و مويه، به معناي گريه و زاري، همريشه است. در چنين صورتي، ريشه ي هند و اروپايي نخستين آن mud به معناي انديشيدن است (4).
همان طور که اشاره شد کلمه myth/mythos که از آن بيشتر به اسطوره تعبير شده است، در يونان باستان به معني شرح خبر و قصه به کار مي رفته است. بعداً اين کلمه معناي مخالفHistoria (=داستان، جستجو و آگاهي) را افاده مي کند و معناي «چيزي که نمي تواند واقعاً وجود داشته باشد» و «خيالبافي شاعرانه و ادبيات داستاني و سرانجام «سخن لغو و پريشان» را يافت (5).
در قرآن مجيد ترکيب «اساطيرالاولين» به معناي سخنان لغو و پريشان پيشينيان آمده است.
تعريف اسطوره: تعريف جامع و مانعي از اسطوره نشده است، اما تعريفي که از ديگر تعريف ها کمتر داراي نقص است اين است که:
«اسطوره نقل کننده سرگذشت قدسي و مينوي است» (6)
به بيان ديگر اسطوره حکايت مي کند که چگونه از دولت سرو به برکت کارهاي نمايان و برجسته موجودات مافوق طبيعي، واقعيتي پا به عرصه ي وجود نهاده است» (7).
همچنين گفته اند اسطوره قصه گونه يي است که طي توالي نسل هاي انساني در افواه نقل مي شود، منشأ پديده هاي طبيعت و همچنين آيين ها و عقايد موروث را به نحوي غالباً ساده لوحانه تبيين مي کند و دخالت قواي مافوق طبيعت را در امور طبيعي و انساني همراه با اسباب پيدايش دگرگوني هايي که بر اثر اين دخالت ها در احوال عالم حاصل مي آيد، به بيان مي آورد.
اسطوره چنان قصه اي است که ناظر به توجيه واقعيات طبيعي از طريق تبيين رابطه ي موهوم بين آن ها با قواي مافوق طبيعي منظور مي شود. از اين روست که انسان و حيوان دنياي اسطوره هم هرگز عين انسان و حيوان طبيعي و مربوط به عالم تاريخ نيست. در احوال آن ها مرز بين تاريخ و افسانه چنان در تحول است که گاه يک انسان تاريخي و متعلق به زمان عيني تبديل به موجودي اسطوره اي و متعلق به زمان ذهني مي گردد و در توجيه پيدايش پديده ها و آيين ها و در تبيين ادوار و دگرگوني ها نقشي پيدا مي کند که با نقش نيروهاي تشخص يافته ماوراي طبيعت تفاوتي ندارد (8).
مهم ترين کارکرد اسطوره کشف فعاليت هاي با معني انسان هاست - مانند تغذيه و زناشويي و کار و تربيت و هنر -
جهان بيني اسطوره اي: نگرش انسان نسبت به جهان و انسان و رابطه ي ميان انسان و جهان و رابطه ي علي و معلولي در نظام هستي را جهان بيني گويند.
قديم ترين جهان بيني انسان، جهان بيني اسطوره اي است که بر جهان بيني فلسفي و علمي که بعداً به ترتيب نضج يافتند -پيشي زماني دارد. زيرا جهان بيني هاي اخير مربوط به دوران رشد و بلوغ نسبي انديشه ي انسان است در صورتي که جهان بيني اسطوره اي مربوط است به دوراني که انديشه ي آدمي دوران کودکي خود را سپري مي کرد.
«اسطوره در گسترده ترين معناي آن گونه اي جهان بيني باستاني است. آنچه اسطوره را مي سازد يافته ها و دستاوردهاي انسان ديرينه است. تلاش هاي انسان آغازين و اسطوره اي در شناخت خود و جهان و کوشش هاي وي در گزارش جهان و انسان، دبستان جهان شناختي را پديد آورده است که آن را اسطوره مي خوانيم»(9).
در جهان بيني اساطيري، بشريت هنوز به علل رويدادها دست نيافته است، اما همين قدر مي داند که بايد علتي در پيدايش رويدادها مؤثر باشد، از اين رو خود به کشف علل موهوم دست مي يازد تا روند رويدادها را توجيه کند. در اين نگرش، جهان و ماوراء آن در پيوندي هميشگي با يکديگرند، اما اين پيوند تابع توجيه علمي نيست و زمان و مکان نيز در اين پيوند نقشي ندارند.
«از اين جاست که در اسطوره دنياي عيني و ذهني به هم مي آميزد، زمان واقع عينيت خود را از دست مي دهد و به زمان ذهني تبديل مي يابد، الهه به صورت انسان در مي آيد و انسان قدرت هاي غير عيني را که اسطوره به حوادث مينوي منسوب مي دارد از خود نشان مي دهد، ارواح مينوي، عالم تاريخ و عرصه زمان عيني را اشغال مي کند» (10).
در مورد جهان بيني اسطوره اي بايد گفت که با پيشرفت انديشه بشر، نگرش هاي فلسفي و علمي کم کم جاي نگرش اساطيري را گرفتند و باورهاي خرافي ارزش خود را از دست دادند و به اسطوره تبديل شدند و زبان آن ها نيز از صورت صراحت و حقيقت به رمز و نماد تغيير يافت.
اقسام اسطوره
1-اسطوره هاي نيايشي: اين اسطوره ها - آن گونه که پيشتر گفته شد - زاييده ناآگاهي و کودک صفتي انسان هاي اوليه بوده است که رويدادها را به موجوداتي مينوي و فراجهاني پيوند مي دادند. باور به الهه هاي گوناگون در جوامع کهن زاييده ي اين نگرش بوده است.
2-اسطوره هاي ستايشي: بشريت براي دستيابي به آرمان ها و آرزوهايش به ابزار و وسايلي نيازمند بود و دسترسي به اين ابزار را جزو آرمان هايش مي دانست؛ از اين رو - چون در عالم واقع به آن ها دست نمي يافت - در عالم خيال موجوداتي صرفاً خيالي مانند سيمرغ، قاليچه حضرت سليمان و... مي آفريدند يا موجوداتي آميخته به حقيقت و تخيل مي آفريدند تا آرمان هايشان را در وجود آن ها تحقق يافته ببينند؛ مانند زال پرورده ي سيمرغ، اسفنديار رويين تن، رستم دستان و مانند آن ها، که اين اسطوره ها را ستايش مي نامند.
ويژگي اساطير
ب) در بينش اساطيري، اصل عليت ارزش و اعتبار خود را از دست مي دهد و هر چيزي ممکن است از هر چيز ديگر پديد آيد - بدون توجه به سنخيت بين علت و معلول جهان - ممکن است از جسم حيواني به وجود آيد و بوسه اي موجب پيدايش مار بر دوش انساني - ضحاک - گردد.
ج) ويژگي عمده ي اساطير ايران ثنويت است. تقابل ميان خيرو شر به ستيزي دراز دامن بين نيروهاي خودي و بيگانه مي انجامد که سرانجام پيروزي از آن خير است.
در اسطوره آفرينش ستيز ميان اورمزد و اهريمن در مي گيرد. در هزاره ي اول اورمزد به اهريمن پيشنهاد مي کند که آفرينش او را به رسميت بشناسد، ولي اهريمن از اين کار خودداري مي کند. اورمزد براي تحليل بردن نيروهاي اهريمن به او پيشنهاد مي کند تا نبرد را براي نه هزار سال متوقف کند و اهريمن اين آتش بس را مي پذيرد سپس اهريمن بيهوش مي شود و اورمزد آفرينش جهان مادي را آغاز مي کند (12).
در سه هزار سال اول جهان غير مادي و غير متحرک است و از دو هستي سخن به ميان مي آيد: يکي جهان متعلق به اورمزد که پر از نور است و ديگري جهان متعلق به اهريمن که پر از بدي هاست و تاريکي (13).
فلسفه ي وجود اساطير
ب) اسطوره تجسم احساسات آدميان است به گونه اي ناخودآگاه براي تقليل گرفتاري ها و يا اعتراض به اموري که برايشان نامطلوب و غير عادلانه است که اسطوره طوفان اين گونه است.
ج) اسطوره همچنين نشانه اي است از ناآگاهي بشر از علل واقعي حوادث انسان به پيروي از تخيل خود براي رويدادها علت و انگيزه مي تراشد و به اين ترتيب تخيل را با واقعيت پيوند مي دهد (14). اسطوره آفرينش در فرهنگ هاي مختلف ريشه در اين نياز غريزي بشر دارد.
انسان محدود با پناه بردن به اساطير مي کوشد به بيکرانگي کيهان راهي باز کند و نه در عالم واقعي که در عالم انديشه جهاني مطلوب بيافريند. اينجاست که دنياي اساطير دنيايي است خواستني و پر از تعالي و پيروزي و حال آن که دنياي واقعي دنيايي است پر از ناکامي و شکست و تاريکي و انباشته از تجربه هاي ناگوار.
هنگامي که آدمي پديده هاي طبيعي و جريان واقعي تاريخ را ناساز و بد اندام مي بيند و برايش از آنچه هست جز ناکامي و شکست به بار نمي آيد با خود مي انديشد و طرحي نو مي افکند. اغلب قصه هاي عاميانه و منظومه هاي حماسي و افسانه ها که از شاخه هاي اساطير به شمار مي آيند آيينه ي تمام نماي روان آدمي يا جلوه ي خاطرات و تجارب دوران کودکي نوعي بشر است. به اعتقاد رانک اساطير رؤياي جمعي مردمان است(15).
زبان اسطوره
«در اسطوره ها نوعي زبان سمبليک به کار گرفته مي شود و در واقع من هاي فردي مطرح شده در اساطير رمز و رازهايي است که مي توان به صورت گوناگون نمايان گردد» (16).
اسطوره يکي از خصوصيات روان آدمي است. اشياء جان مي گيرند. درخت به سخن مي آيد، ستاره لب به شکايت مي گشايد و مجسمه مي خروشد و فغان بر مي دارد. اين انتقال ذهني زماني صورت مي گيرد که شاعر براي گفتن تمامي آنچه احساس مي کند مجال نمي يابد، از اين رو به رمزگويي و نمادين گرايي روي مي آورد.
خود اسطوره پردازان و تدوين کنندگان اساطير به اين نکته توجه داشته اند. از اين رو حکيم فرزانه توس مي گويد:
تو اين را دروغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معني برد (17)
پس تحقيق در حقيقتي بودن يا نبودن تصوير اساطيري در عالم ادب و هنر مناسبتي ندارد، آنچه در اين رشته مي تواند روشنگر باشد اين است که تصوير اساطير به منظور افاده ي چه نکته اي به کار رفته است (18).
هنگامي که اسطوره نوعي نگرش و جهان بيني نسبت به هستي بود زبان آن، زبان حقيقي بود، ولي از زماني که باور ديني نسبت به اساطير کاهش يافت و انديشه مندان در درستي آن باورها به عنوان باور حقيقي و درست شک کردند، تفسير رمزي و تمثيلي از اساطير نضج گرفت (19).
مرز بين تاريخ و اسطوره همين زبان نمادين اسطوره است و وجه مشترک رؤيا و اسطوره نيز نمادين بودن هر دوست.
مأخذ اسطوره: اساطير داستان هاي پراکنده و نامنظمي هستند که وجدان جمعي مردم آن ها را آفريده است و آفريدگار خاصي ندارند. اين افسانه هاي بنيادين وقتي که به صورت مجموعه اي مرتب و سامان يافته درآيند، زمينه ي پيدايش اسطوره را فراهم مي آورند. ناقلان اين داستان ها نيز انسان هاي بي نام و نشان هستند که ردپايي در تاريخ ندارند، اما چون وجدان جمعي مردم آن ها را پرورده است با افزايش به درونمايه هاي آن ها، اين داستان ها از نسلي به نسل بعد منتقل مي شوند و گذر ايام نه تنها آن ها را بي رمق و کم توان نمي کند، بلکه او را غني تر و بارورتر مي سازد.
اسطوره ي مشترک در نژاد هند و ايراني: ملت هايي که منشأ واحدي دارند، داراي اساطير مشترک هستند که ريشه ي اساطير آن ها يکي است، ولي با تبديل به گروه ها و اقوام مختلف تفاوت هايي در درونمايه نيز به وجود مي آيد، اما هم منشأ بودن اساطير، کاملاً از درونمايه ها و قهرمانان مشترکشان هويداست.
از جمله ملت هايي که داراي اساطير مشترک هستند هند و ايران است. آن ها در حدود سه هزار سال پيش از نژاد هند و اروپايي جدا شدند، اساطيرو باورهاي مشترک داشتند، مشابهت فراوان ميان درونمايه و نام قهرمانان دو کتاب اسطوره اي آن ها يعني ودا و اوستا اين خويشاوندي را ثابت مي کند (20). چهره هايي مانند جم و آبتين - پدر فريدون - با تفاوت هايي جزئي در هر دو کتاب جزو سلسله جنبانان حوادث هستند.
در نوشته هاي پهلوي مطالبي که درباره ي جم آمده نيز جنبه ي اساطيري دارد. حاصل کلام آن که پس از آن که فرّ از جمشيد جدا شد، سرگردان و ناتوان بود و سرانجام با اره دو نيم و به دوزخ سرنگون شد، ولي پس از دو هزار سال در اثر توبه و وساطت زردتشت گناه او بخشيده شد و از دوزخ به برزخ انتقال يافت.
در ادبيات سانسکريت يا هند باستان جم را با همين شناسنامه مي بينيم. در کتب وداها و مهابهاراتا که از نوشته هاي هند باستان است، جم خدا و نگاهبان ارواح است (21).
با ظهور زردتشت تغييراتي به باورهاي اقوام ايراني راه يافت و موارد ديگري به اين باورها افزوده شد که روايات و اساطير ديني را تکميل کرد (22).
پی نوشت ها :
*کارشناس بنياد پژوهش هاي اسلامي مشهد
1-کزازي ،مير جلال، از گونه اي ديگر، ص2و3.
2-ر.ک: به مجموعه مقالات در پيرامون شاهنامه، انتشارات جهاد دانشگاهي، تهران، چ1،تهران ،1369،صص226و227.
3-ر.ک: کزازي، مير جلال: رويا حماسه و اسطوره، ص2.
4-بهار، مهرداد، پژوهش در اساطير ايران، صص343-344.
5-ر.ک: دهباشي، علي، فردوسي و شاهنامه، ص348و آموزگار، ژاله: تاريخ اساطيري ايران ،ص3.
6-الياده، ميرچا: چشم انداز اسطوره، ترجمه ي جلال ستاري، ص14.
7-همان .
8-زرين کوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان، ص404.
9-رويا، اسطوره و حماسه، ص6.
10-در قلمرو وجدان، ص404.
11-تاريخ اساطيري ايران، صص5-4.
12-همان .
13-همان .
14-آموزگار، ژاله: تاريخ اساطيري ايران، صص5-4.
15-ياحقي - محمدجعفر، مجله دانشکده ادبيات دانشگاه فردوسي، شماره 48،ص786.
16-همان، ص791.
17-شاهنامه، چاپ مسکو، ج1،ص21.
18-ر.ک: عباديان، محمود، فردوسي و سنت نوآوري، ص21.
19-ر.ک: پورنامداريان، تقي: داستان هاي رمزي در ادب فارسي، ص44.
20-صفا، ذبيح الله: حماسه سرايي در ايران، ص23.
21-فردوسي و شاهنامه، ص355،مقاله ي «شخصيت هاي اساطيري شاهنامه» از دکتر رحيم عفيفي.
22-حماسه سرايي در ايران، ص26.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}